سیزده به در
صبح ساعت 8 راه افتاديم


همون اولاي پارک ماشينارو پارک کرديم و اثاث به بقل(بغل؟)رفتيم تا يه جاي خوب پيدا کرديم.هنوز زياد شلوغ نبود
اول آقايون خامه و مرباي گل و مرباي آلبالو خريدن زديم تو رگ
بعدشم يه چايي دبش.

بعد من و مينا و دختر کوچولوها


نشستيم حساب کرديم اگه اين آقا 20 تا دوچرخشو کرايه بده تو 20 دقيقه 20000 تومن گيرش مياد
تو يک ساعت ميشه 60000 تومن. تا آخر امروز مثلا اگه 6 ساعتم کارشو ادامه بده ميشه 360000تومن

به اين ميگن بيزينس خوف!

آهان راستييييييي قبلش با مينا رفتيم ليواناي چايي و ظرفايي که توش خامه خورده بوديم شستيم
مهمترين قسمت قضيه داشت از قلم ميافتاد
یه دخمل کوشولو هم از دوچرخش افتاد بلندش کردیم.ما جونشو نجات دادیم
بعد دخترکوچولوها گفتن بريم رنجر سوار شيم.البته رنجر که نبود شبيهش بود.شکل اژدها بود.
اونم نفري 1000 بود.من 2000 داشتم دخترام داداشاشونو که مشغول پاسور بازي بودن سرکيسه کردن و رفتيم سراغ رنجر
کلي هم سر اسمش دعوا کرديم که رنجر نيست و چنجره و رنجبره و رنجکشه و ....
خلاصه...
رفتيم تو صف ديديم جاهاي باحالش يعني سر و دم اژدها که خيلي ميره بالا پر شده.از صف اومديم بيرون تا با دور بعدي بريم.تو اون دور يه پسر 16-17 ساله بود که مدام داد ميزد نگهش دارييييييييين.لعنتيااااااااااا
حالش خيلي بد شده بود کم مونده بود بيهوش بشه.سرش همینطوری واسه خودش میچرخید.بقيه هم که همه جيغ و داد ميکردن.دورشون که تموم شد ما سريع رفتيم صندلي يکي مونده به سر اژدها رو اشغال کرديم و منتظر مونديم تا بقيه هم سوار بشن.
يه سري دختر نشستن صندلي رديف آخر سمت دم اژدها. ولي چون ميله محافظش کنده شده بود مسئولش ميگفت تا جاتونو عوض نکنين راه نميندازم.دخترام افتاده بودن رو دنده لج و پانميشدن.
آفتابم شديد ميتابيد تو سر همه و صدامون دراومده بود.بيچاره مسئوله نميدونم از کجا دستگاه جوش آورد و ميله رو جوش داد.ولي آخرش نشد که بشه و دخترا کوتاه اومدن و رفتن يه رديف جلوتر.بوق چنجر...ببخشيد رنجبر... نه رنجکش... اصلا همون اژدها به صدا دراومد و راه افتاد.
بوقش مثه بوق کشتي بود.بوق؟درست گفتم؟ يا بايد ميگفتم سوت؟بگذريم
اولش خوب بود. کم کم شروع کرد دور برداشتن و صداي جيغ و داد همه بلند شد.
بالا که ميرفت قابل تحمل بود. وقتي ميرفت پايين من يکي که تحمل نداشتم چشمامو باز نگه دارم.
گوشي هم دستم بود ميخواستم عکس بگيرم موقه پايين اومدن.وقتي ميرفتيم بالا کادرو تنظيم ميکردم تا ميرفت پايين از بس دستم ميلرزيد از ناکجا آباد عکس برداري ميشد.چشمام هم که خب بسته بود.
اون بالا حتي لباي آدمم ميلرزه. باخودم فکر کردم واسه خودکشي سقوط آزاد روش خوبي نيست آدم لحظه هاي آخر عمرش بهش سخت ميگذره
ولي در کل حال داد
برگشتيم رفتيم بيش پسرا.داشتن بيدل بازي ميکردن.3 نفره.ماروهم دعوت کردن
.شرط بستيم هرکي باخت به بقيه دلستر بده.
من دست اول به قول بچه ها 16 تا رفت تو پاچم
حسابي خورد تو ذوقم.ولي دستاي بعدي رو متفکرانه تر بازي کردم.
وسط بازي يهو يه ميکروفون رفت تو دماغ اميد.
گزارشگر بود.فکر کرديم حالا ميخواد در مذمت ورق بازي باهامون صحبت کنه.
-سلام
-سلام
-شما از کدوم شهر تشريف آورديد؟
-ما اهل همين اصفهانيم
-به نظرتون اينجا با سالاي قبل چه فرقي کرده؟
-شلوغ تر شده
-از امکانات اينجا راضي هستيد؟
-بله امکاناتش خوبه بد نيست
-شما چه کاري در اين روز به نفع طبيعت انجام داديد؟
-ما کاري نکرديم که به ضرر طبيعت باشه
-مچکرم.خدانگهدار
ولي خوشم اومد اميد اصلن دستپاچه نشد.مثه یه مرد محکم و استوار جواب داد
من و سروش آخراش در رفتيم آخه اگه سوال ميپرسيد خندمون ميگرفت
خلاصه بازي رو ادامه داديم
آخر سرهم ميناي بيچاره باخت.
وقت ناهار شد.آبجي مريم زرشک پلو با مرغ پخته بود.ولي آبجي مهري زرشک پلو با مرغ پخته بود.اما آبجي رضوان يه غذاي متفاوت آورده بود.زرشک پلو با مرغ
ولي مامان من غذاش کاملن متفاوت بود.زرشک پلو با قورمه سبزي
با دوغ که نميدونم کي آورده بود.هرکي آورده بود دستش مرسي
خوشمزه بود.
بعدش من و مينا رفتيم ليوانا که دوغ مالي شده بود شستيم واسه چايي
آقايون که خوش بحالشون همه جا راحتن لم دادن و رفتن تو فاز استراحت اَفتِر ناهار
پسرا باز ندا دادن بيدل بزنيم.مينا گفت با اين بازي حال نميکنم بياين سوک بازي کنيم. اميد گفت اگه دلستر خريدي بعد سوک بازي ميکنيم.
مينا که پول نداشت.من از پول چنجر،ببخشيد رنجبر، بابا همون اژدها ديگه باهاااااااا 2000 تومن اضاف پيشم بود. انداختم وسط 2000 تومنم اميد يا سروش درست يادم نيست. دلستر هلو خريديم و دو تا بستني سالار واسه دخمل کوچولوها
جاتون خالي زديم و اميد زد زير قولش گفت ميخوايم بيدل بزنيم.حال مینا رفت تو قوطی!
2-3 دست که بازي کرديم آقا مسعود بيدار شد اومد تو جمع. شديم 6 نفر
از اول بازي کرديم.
محمد که همش بلندبلند ميخنديد و هرچي ميخواست ورق بندازه داد ميزد اوووووووه شـــــــــــــــت
اعصابي از ما خورد کرد که نگو
منم خوابم گرفته بود مغزم کار نميکرد. دستارو خراب ميکردم. اما آقامسعود آخرش باخت
قرار بود بستني بده که زيرسبيلي رد کرد
بقيش ديگه جالب نيس.با مينا لب روخدونه يکم قدم زديم و وراجي کرديم بعدشم که برگشتيم خونه پريدم پشت سيستم تا يادم نرفته بنويسم
به شماها خوش گذشت؟